مهرسامهرسا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره
الیساالیسا، تا این لحظه: 7 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

مهرسا و الیسا عشق مامان و بابا

سومين سالگرد ازدواجمون

عشقم با یک دنیا شور و اشتیاق وضوی عشق می گیرم و پیشانی بر خاک می گذارم و خداوند را شکر می کنم که ما را با یکدیگر آشنا کرد آرزو می کنم در لحظه لحظه زندگی مشترکمان در کنار فرزندمان عاشقانه و صادقانه به پیوندی که بسته ایم تا ابد وفادار باشیم       ...
30 آبان 1393

21 ماهگي مهرسا گلي

خدا را هزار بار شكر بابت سلامتي ات   خدا را هزار بار شكر بابت مهرباني ات   شكر بابت اين روزهاي قشنگ با تو بودن عزيزدلم     عطر موهايت   نرمي دستانت   راه رفتنت    صدايت   حرف زدنت   نگاه كردنت   خنديدنت   مرا واميدارد تا لحظه به لحظه بابت داشتنت بيش از پيش شكرگزار خداي خود باشم   خداي ممنووووووووووووونم         عاشق شعر خوندني ماماني                       &n...
21 آبان 1393

مهرسا

  نوشتن زیبا ترین کار دنیاست   و زیباتر از آن    چشم توست که آن را میخواند   نوشتن یعنی نگاه کردن به چشمان    کسانی که دوستشان داریم   من هر روز خاطراتت را می نویسم   تا روزی که چشمان تو اینها را بخواند   و آن روز تمام عشق مادری مرا درک خواهی کرد   دخترم...   مهرسای نازم...   تا بینهایت دوستت دارم         ...
10 آبان 1393

20 ماهگیت مبارک ناز گل من

  دوربین‌های ما خرابند، وگرنه بال‌های تو را می‌شود با چشم‌های بسته هم دید. فرشته ی من...       اینم خونه سازی که خودت تنهایی روی هم چیدیشون عسلم   اینم هدیه تولد بیست ماهگیت عزیزم ...
29 مهر 1393

دوست دارم مامااااااااااااااااانی

دیروز که از سرکار برگشتم خونه مهرسا دوید اومد تو بغلم و جمله ای گفت که حسابی غافل گیر شدم قند تو دلم آب شد بهم گفت**** دوست دادم ماماااااااااااااااااااانی  (دارم)*****  گرفتمش تو بغلم و حسابی بوسیدمش وای خدای من چقد روزها زود میگذرن مهرسای من حالا برای خودش یه خانوم کوچولو زیبا شده که هر لحظه بیشتر از پیش عاشقش میشم   واژه نامه جدید مهرسا الووووووو سلاوووووووو (الو سلام) خافظ (خدا حافظ) همراه با تکون دادن دستای کوچولوت و بوس فرستادن ترسید(ترسیدم * می ترسم) وقتی که چراغا رو خاموش میکنیم سریع میگی مامان ترسید - تازه یاد گرفتی ما رو بترسونی و ما هم حتما باید بترسیم ازت وقتی یه چیز سرد یا داغ رو لمس ...
20 مهر 1393

پاییزی دوباره

این متن رو مامان آسمان جون برامون فرستادن حیفم اومد اینجا نزارمش حواست هست یک تابستان دیگر هم گذشت ......... ،  حالا باید دوباره دل خوش کنیم به آمدن پاییز،یک پاییز خوشرنگ ،به پاییزی که دلت نگیرد و غروبش غم نداشته باشد ......................  توی کوچه و پس کوچه هایش بغض. نباشد ..............،  پاییزی که مهر و آبان و آذرش تو را یاد هیچ خاطره خیسی نیاندازد ....  یک پاییز دوست داشتنی که شاید مال من و تو باشد،میمانیم به امید پاییزی كه نه از فاصله خبری باشد نه ازدرد. نه از زخم نه از جنگ نه از فقر،به امید پاییزی که وقتی به آخر رسید جوجه ای از جوجه هایمان کم نشده باشد....  به اميد صلح..&...
30 شهريور 1393