روزمرگي هاي مهرساگلي
بندر كه ميدونيد حسابي هواش گرمه تازه الان كه آذر ماه رسيده هوا بهاري شده
حالا ما از گرماي بندر چي ميكشيم بماند
ديروز تو ماشين بوديم مهرسا شيشه رو كشيد پايين -دستشو برد بيرون بعد گفت مامان هوا عالي شده
طفلكي بچه هامون هم از گرماي بندر كلافه شدن
با مهرسا داشتيم ميرفتيم خونه -مهرسا عاشقه يكي از شعراي آقاي خواجه اميري هست و. مدام ميگه مامان شعر منو بزار
اين شعرو براش ميزارم ميره تو حس
ازش پرسيدم ماماني به چي داري فكر ميكني
ميگه به پف پفي فكر ميكنم جالبش اينه كه با شعر آقاي خواجه اميري دخترم به عشقش كه پف پفيه فكر ميكنه
پي نوشت: امكان نداره بريم مغازه مهرسا پف پفي نخره + البته چسب مايع هم پاي ثابته خريدشه
ريخت و پاش كردن اسباب بازياي مهرسا تو خونه هميشگيه
جمع كردن هرروزه بيشتر آدمو كلافه ميكنه
دو ساعت وقت گذاشتم خونه رو كردم عين دسته گل
خانوم خانوما برگشته ميگه مرسي مامان چه خونه تميز شده فردا كه رفتي سركار من دوباره اسباب بازيامو ميريزم اينم قيافه من
دخمل شيطون بلاي من نمي دونم از كجا شنيده و ياد گرفته كه بعد از هر چي ميگه چي و نخودچي
هر انساني لبخندي از خداست و تو زيباترين لبخند خدايي