مریضی پروانه کوچولوی خونه مون
بعضی روزا چقد دیر میگذره در حالی که همه آرزوت اینه که خیلی زود تموم شن مثل روزای مریضی دخملی
خوشگلم از جمعه شب یه هویی شروع کردی به حالت تهوع و بالا آوردن و بلافاصله اسهال
شنبه صبح بردمت پیش دکتر البته دکتر خودت نبود و مجبور شدیم بریم پیش یه دکتر دیگه ایشون هم بهت او ار اس داد و شربت ضد تهوع
ولی اینا چاره کار نبود و یکشنبه بردمت بیمارستان کودکان تا دکتر دیدت چون یه کم تب هم داشتی گفت که احتمال داره که اسهال خونی یا عفونی گرفته باشی اینو که گفت دلم هری ریخت و دیگه نتونستم جلو اشکامو بگیرم گفت حتما باید بستری شی داشتم دیوونه میشدم اخه خیلی خیلی از دکتر و پرستار میترسی و من علتش رو نمیدونم تا میبینی شون خیلی بدجور گریه میکنی و ریسه میری به خودم گفتم حالا چه جوری با این روحیه ای که داری بستریت کنم ( دکتر وقتی این ریسه رفتنت رو دیدت گفت به احتمال زیاد این حالت از کم خونیه البته من از 6 ماهگیت مرتب بهت شربت آهن و. میدم وحتی یه شب هم عقب نمیندازمش)
خلاصه توی بیمارستان برات پرونده تشکیل دادیم و گفتن که باید آزمایش خون بدی و سرم برات وصل کنن
رفتیم توی اتاقی که قرار بود ازت خون بگیرن .بهم گفتن شما رو نگه دارم روی تخت خوابوندمت به شدت گریه میکردی و من هم باهات گریه میکردم اصلا طاقت دیدن اشکات رو نداشتم بهم التماس میکردی که بغلت کنم
وقتی داشتن ازت خون میگرفتن با گریه بهم میگفتی مامان بس مامان بس بریم دد تا اینکه بالاخره ازت خون گرفتن و اومدیم توی اتاقت و بهت سرم وصل کردن
نمیدونی چه شب سختی رو توی بیمارستان داشتیم هر دوتامون
همه اش میگفتی مامان بس بریم ولی چاره ای جز موندن نداشتیم عزیزکم
همش دعا میکردم ازمایشات نرمال باشن تاحداقل فردا دکتر مرخصمون کنه
به هر سختی بود صبح شد تا صبح یکی و نیم سرم غذایی و دو تا سرم انتی بیوتیک و یه سرم تقویتی بهت زدن که هربارش با دیدن پرستار حسابی گریه میکردی
صبح دکتر اومد گفت که هنوز باید بستری بشی البته دیگه اصلا تب نداشتی و ازمایش مدفوعت هم اسهال خونی رو نشون نمیداد سونوگرافی رو هم که انجام دادیم خدا رو شکر نرمال بود ولی دکتر گفت که یه میزان کمی عفونت توی خونت هست
تا ظهر دیگه همه ش بغلم بودی و فقط میگفتی مامان بریم من دیگه حسابی خسته و کلافه شده بودم خدایی محیط بیمارستان هم خیلی دلگیره واقعا ادم کلافه میشه
رفتم پیش دکترت و گفتم اجازه بده مرخصت کنیم دکتر گفت باید انتی بیوتیک مصرف کنی داروهاتو برات نوشت و اجازه ترخیص داد بهمون
اومدیم خونه حسابی حال و هوات عوض شد و میخندیدی و من انگار تمام دنیا رو بهم میدادن از خوشحالی تو خوشحال بودم عزیزکم
هنوز خوبه خوب نشدی ولی بازم خدا رو شکر خیلی بهتری( البته اصلا اشتها نداری و هیچی نمیخوری)
از خدا فقط سلامتیت رو میخوام عزیزم
حالا یه چندتا عکس از قبل مریضیت هم برات میزارم عشق مامان
عکسای پارک